هری پاتر وشاهزاده ی دورگه(فصل اول)(قسمت آخر)

اسکریمجور حرفش را قطع کرد و گفت:" خب ما نیستیم و این دور نمای جدیدی است برای ماگلها که نخست وزیرشونو جادو کنن.منشی جدید اداره شما..."

نخست وزیر با حرارت گفت:" اگه پیشنهاد شما اینه. من هنوز نمیخام کینگزلی شکلبولت (Kingsley Shaklebolt ) رو از دست بدم .اون واقا باکفایته و دوبرابر بقیه کار میکنه."

اسکریمجور با لبخند کوتاهی گفت:" این به خاطر اینه که اون یه جادوگره.یک کاراگاه کاملا آموزش دیده که قرار مراقب شما باشه."

نخست وزیر اظهار داشت:" یه لحظه صبر کن.شما نمی تونین افرادتونو تو اداره من پخش کنین.من تصمیم می گیرم کی برام کار کنه."

اسکریمجور به سردی گفت:" من فکر می کردم که شما خوشحالید که اسکریمجور اینجاست."

"من خوشحالم...یعنی.... من خوشحال بودم..."

اسکریمجور گفت:" پس دیگه مشکلی وجود نداره مگه نه؟"

نخست وزیر من من کنان گفت:" من...خب تا زمانی که شکلبولت خوب کار کنه..." اما نخست وزیر حرفهای او را نادیده گرفت.

او ادامه داد:" و درباره وزیر قبلیتون هربرت کرلی.کسی که مردم از او با جازدن خودش به جای یک اردک پذیرایی کردن."

نخست وزیر پرسید:" درباره اون چی گفتی؟"

اسکریمجور گفت:" اون در برابر یک جادوی ضعیف واقعا واکنش نشون داده.این روی مغزش تاثیر گذاشته.اما اون هنوز می تونه خطرناک باشه"

نخست وزیر به آرامی گفت:" اون فقط کمی کواک کواک می کنه مطمینا بعد از مدتی خوب می شه.شاید به خاطر اینه که مقداری شراب خورده..."

اسکریمجور گفت:" تیمی از شفادهندگان سنت مانگو الآن که ما صحبت می کنیم دارن اونو آموزش میدن.اون تاحال تلاش می کرده که اونارو خفه کنه.من فکر می کنم که بهتره برای مدتی اونو از جامعه ماگلها دور کنیم."

نخست وزیر با نگرانی گفت:" من ...خب...اون که خوب میشه.مگه نه؟"

اسکریمجور که به شومینه نزدیک شده بود فقط شانه هایش را بالا انداخت.

"خب این تمام چیزی بود که باید می گفتم.جناب نخست وزیر من شما رو از پیشرفت کارها مطلع می کنم.البته من سرم خیلی شلوغه و فکر نمی کنم  که بتونم شخصا بیام به جای اون فاج رو می فرستم.

فاج سعی کرد لبخند بزند و این بار قیافه اش طوری شد که انگار دندان درد گرفته است.اسکریمجور در جیبش به دنبال اون پودر عجیب که آتش رو سبز رنگ می کرد می گشت.نخست وزیر با نا امیدی به آن دو نگاه کرد و کلماتی که تمام بعد از ظهر کوشیده بود از بیان آنها خودداری کند بر زبانش جاری شدند." اما به خاطر خدا.شما جادوگرین.شما می تونین جادو کنین...شما می تونین همه چی رو مرتب کنین."

اسکریمجور به آرامی برگشت و از روی تعجب نگاههایی رو با فاج رد و بدل کرد.فاج که این بار واقعا می خندید گفت:" جناب نخست وزیر مشکل این جاست که طرف مقابل هم می تونه جادو کنه." وسپس دو جادوگر یکی پس از دیگری درون شعله های سبز رنگ آتش ایستادند و ناپدید شدند.

نظرات 1 + ارسال نظر
احسان م سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:26 ب.ظ

واقعا کار خوبی رو شروع کردي اميدوارم بتونی به انجام برسونی با ارزو موفقيت شما .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد