هری پاتر وشاهزاده ی دورگه(فصل دوم)(قسمت چهارم)

بلاتریکس با حالت طعنه آمیزی گفت:" این کاری بود که می خواستی برای لرد سیاه انجام بدی! درس دادن موضوع مورد علاقت.برای چی اون همه وقت اون جا موندی.داشتی برای اربابی که فکر می کردی مرده جاسوسی می کردی؟"

اسنیپ گفت:" به سختی اما لرد سیاه خیلی خوشحاله که من پستمو رها نکردم.من در طول شانزده سال اطلاعات مهمی رو از دامبلدور بدست آوردم که وقتی برگشت بهش هدیه دادم.و این خیلی بدردبخورتر از خاطرات ناخوشایندیه که شما تو آزکابان داشتین..."

" اما تو موندی..."

اسنیپ گفت:" بله بلاتریکس من موندم.من کار راحت تری کردم و از آزکابان دور موندم.اونا همواره دور و بر مرگ خوارها می پلکیدن.حمایت دامبلدور منو از زندان رفتن نجات داد.این کار راحت تری بود و من اونو انتخاب کردم.من بازم تکرار می کنم:لرد سیاه منو سرزنش نمی کنه ولی نمی دونم تو منظورت چیه؟" در حالی برای اولین بار چهره اش اندکی شرمنده شد.

او برای اینکه بلاتریکس حرفش را قطع نکند با صدای بلندتری ادامه داد:" من فکر می کنم چیز دیگه ای که می خای بدونی اینه که چرا من بین لرد سیاه و سنگ جادو ایستادم؟جواب این واضحه.اون نمی دونست که می تونه به من اعتماد کنه یا نه.اون مثل تو فکر می کرد که من به مرگ خوارها خیانت کردم و بازیچه دامبلدور شدم.همراه داشتن بدن یک جادوگر نیمه مرده کار سختیه.اون جرات نکرد با یکی از دوستان قدیمیش رو به رو بشه چون ممکن بود اونو به دامبلدور یا وزارتخونه نشون بده.من قبول دادم که اون موقع اون به من اعتماد نداشت.اون میتونست سه سال زودتر برگرده.وقتی من دیدم که فقط کوییریل حریص و بی ارزش حاضره که سنگو براش بدزده سعی کردم جلوشو بگیرم."

دهان بلاتریکس طوری  که انگار داروی بد مزه ای را خورده بود باز مانده بود.

" اما تو وقتی اون برگشت بلافاصله به اون ملحق نشدی.وقتی سوزش علامت شومو حس کردی...."

" درسته.من دو ساعت بعد برگشتم.اونم به دستور دامبلدور."

او با حالتی غضبناک شروع به صحبت کرد:" به دستور دامبلدور؟!...."

اسنیپ با بی صبری دوباره گفت:" فکر کن.با دو ساعت دیرتر رفتن من مطمئن شدم که میتونم به عنوان جاسوس تو هاگوارتز بمونم.من به دامبلدور فرصت دادم تا فکر کنه اگه فقط اون به من دستور بده به سمت لرد سیاه بر میگردم.من می تونستم همیشه اطلاعاتی رو از دامبلدور و محفل ققنوس به لرد سیاه منتقل کنم.بلاتریکس من هم مثل بقیه مرگ خوارها از ماهها قبل سوزش علامت شومو احساس می کردم و می دونستم که اون می خاد دوباره برگرده.من مدتها روی اقدام بعدیم فکر کردم.مگه نمی تونستم مثل کارکاروف فرار کنم؟ نارضایتی لرد سیاه از تاخیر من کاملا از بین رفته.من بهتون اطمینان میدم که اگر چه دامبلدور فکر می کنه برای اون کار می کنم ولی من به لرد سیاه وفادارم.بله.لرد سیاه فکر می کرد برای همیشه او نو رها کردم.ولی اشتباه می کرد."

اسنیپ گفت:" اطلاعات من مستقیما بدست لرد سیاه رسیده.اگه اون نخواسته به تو بگه..."

بلاتریکس در حالی که عصبانی شده بود گفت:" اون هرچیزی رو به من میگه.اون منو باوفا ترین و صادق ترین...."

اسنیپ با حالتی که بی اعتمادی ش را نشان می داد گفت:" واقعاً؟اونم   بعد از شکست مفتضحانه ای که تو وزارتخونه داشتین؟"

بلاتریکس در حالی که سرخ شده بود گفت:" اون تقصیر من نبود.لرد سیاه در گذشته گرانبها ترین چیزهاشو به من سپرده بود.-اگه لوسیوس....-"

نارسیسا در حالی که به خواهرش نگاه می کرد با صدای آرام و تهدید آمیزی گفت:" چه طور جرات می کنی.خجالت نمی کشی که شوهر منو متهم می کنی...."

اسنیپ به آرامی گفت:" وقت سرزنش کردن نیست.کاری که شده;شده..."

بلاتریکس دیوانه وار گفت:" اما نه درباره تو.تو باز وقتی هممون خودمونو به خطر میانداختیم غایب بودی."

اسنیپ گفت:" وظیفه من این این بود که به کارم ادامه بدم.شاید تو با لرد سیاه مخالفی. نکنه فکر می کنی اگه من به حملات مرگ خوارها کمک کنم دامبلدور نمی فهمه که من دارم بر ضد گروه ققنوس اقدام می کنم.و.... ببخشید تو از خطر صحبت می کنی.شما فقط با شش تا نوجوون رو به رو بودین مگه نه؟"

بلاتریکس غرو لند کنان گفت:" اونا متحد شده بودن و همون طور که می دونی محفلیها هم به کمکشون اومدن .ما در خطر محفل هستیم اون وقت تو نمی تونی محل دقیق اونو به ما بگی."

"من رازدار محفل نیستم و نمی تونم جای اونو بگم.فکر می کنم طرز کار این طلسمو بدونی.لرد سیاه از اطلاعاتی که من از محفل براش بردم متحیره.همون طور که شاید حدس زده باشی این به قتل امیلین ونس مربوط میشه.این به شما کمک کرد که بتونین کار سیریوس بلک رو تموم کنین."

او برای اطمینان به او سری تکان داد.اما لحن او همچنان خشن بود.

" تو جواب آخرین سوال منو ندادی.تو در پنج سال گذشته هر وقتی می تونستی هری پاترو بکشی اما این کارو نکردی.چرا؟"

اسنیپ پرسید:" راجع به این موضوع با لرد سیاه صحبت نکردی؟"

" او...این اواخر...من دارم از تو سوال می کنم اسنیپ!"

" اگه من هری پاترو کشته بودم اون نمی تونست از خون اون استفاده کنه تا برگرده و قدرتمند تر بشه."

او با طعنه گفت:" نکنه تو پیشگویی کردی که اون بدرد لرد سیاه می خوره؟"

" من چنین ادعایی نمی کنم.من از نقشه های اون خبر نداشتم.من همیشه گفتم که فکر می کردم لرد سیاه مرده.من فقط دارم سعی می کنم بگم که لرد سیاه از اینکه پاتر زنده مونده ناراحت نیست.حداقل تا یک سال پیش اینجوری بوده..."

" اما چرا تو اونو زنده گذاشتی؟"

"تو منظور منو نفهمیدی.این فقط حمایت دامبلدور بود که باعث شد به آزکابان نرم.آیا تو مخالفی که کشتن شاگرد مورد علاقه ش باعث می شد من به آزکابان برم؟اما این تنها دلیل اون نیست.من باید بهت یادآوری کنم که وقتی پاتر به هاگوارتز اومد هنوز داستانهای زیادی درباره اون سر زبانها بود.داستانهایی که می گفت اون بزرگترین جادوگر سیاهی که تونسته از حمله لرد سیاه جون سالم بدر ببره.بعلاوه خیلی از پیروان لرد سیاه فکر می کردن اون کسی که می تونن دوباره پشتش صف آرایی کنن. من کنجکاو بودم.اینو پذیرفتم و به هیچ وجه هنگامی که اون توی قلعه رفتارهای احمقانه ای می کرد اقدام به قتلش نکردم.البته من خیلی زود فهمیدم که اون هیچ استعداد خارقلعاده ای نداره.اون فقط به خاطر خوش شانسی ش و دوستان با استعداد ترش بود که تونست فرار کنه.اون یه جادوگر معمولی اگرچه اون هم مثل پدرش خیلی از خود راضی و نفرت انگیزه.من حداکثر سعی خودمو کردم که اونو از هاگوارتز-جایی که حتی لیاقتشم نداشت-بیرون بکشم .اما این حماقته که در جایی که دامبلدور هست اونو بکشم یا بگذارم جولوم کشته بشه."

بلاتریکس پرسید:" و با همه اینها ما باید باور کنیم که دامبلدور هیچ وقت به تو بدگمان نشده؟اون هیچ نظری درباره وفاداری تو نداره.ضمنا اون هنوز به تو اعتماد داره؟"

اسنیپ گفت:" من نقش خودمو به خوبی اجرا کردم.تو بزرگترین نقطه ضعف دامبلدورو فراموش کردی:اون به بهترین انسانها اعتماد میکنه.وقتی من به گروه اون پیوستم برای اون داستانی سرهم کردم که از کارهای قبلیم-وقتی مرگ خوار بودم –پشیمونم. و اون با آغوش باز از من استقبال کرد اگر چه هرگز اجازه نداد به جادوی سیاه نزدیک بشم.دامبلدور جادوگر بزرگیه.اوه بله...(بلاتریکس صدای خشمگینی درآورد) لرد سیاه هم اینو تصدیق می کنه.اما من مفتخرم که بگم دامبلدور دیگه داره پیر میشه.دوئلی که ماه قبل با لرد سیاه داشت حسابی اونو تکون داد.اون آسیب جدی رو متحمل شده چون واکنشهاش نسبت به قبل ضعیف تر شده.اما در تمام  این سالها اون اعتمادشو به سیوروس اسنیپ از دست نداد.و این نشون میده که چقدر برای لرد سیاه ارزشمندم."

نظرات 4 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 07:44 ب.ظ http://rahenowiran.persianblog.com

سلام وبلاگت را دیدم خوشحال میشوم سری به وبلاگ من بزنی طرحی توسط بلاگرهای پیشنهاد شده که نظر شما اهمیت دارد

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 07:48 ب.ظ http://cool-girls.blogsky.com

هادی پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام اولش یه کم از بقیه جلو بودی اما حالا هاگوارتز . ای ار
دو رو تموم کرده سه رو هم داره روی سایت میگذاره

پریسا مهدوی جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:18 ب.ظ

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه.
ببخشید میشه قسمت های دیگر هری پاتر و شاهزاده دورگه رو هم هرچه زودتر توی وبلاگتون بگذارید
خیلی خیلی وبلاگ خوبی دارید
اگر خواستید برای من به آیدی mehr_come_hereپیام بگذارید
خیلی خوشحال میشم اگه برام پیام بگذارید
خیلی وبلاگ خوبی دارید
با تشکر
خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد