با سلام تا یادم نرفته فصل چهارم:هاریس اسلاگرن (Horace Slughorn).
دامبلدور پرسید:" آیا همه این احتیاطها برای کسانیه که سرزده وارد میشن؟هاریس.آیا اونا برای مرگخواراس یا من؟"
اسلاگرن جواب داد" مرگ خوارا از آدم پیر شکسته ای مثل من چی می خوان؟"
دامبلدور گفت:" من تصور می کنم اونا می خوان از استعداد قابل ملاحظه تو برای تهدید.شکنجه و کشتن استفاده کنن.تو واقعا به من راست می گی که اونا برای استفاده از تو مزاحمت نشدن؟"
اسلاگرن یک لحظه با حالت غم انگیزی به دامبلدور نگاه کرد و غرولندکنان گفت:" من بهشون فرصت ندادم.من یکساله که دارم نقل مکان می کنم.هیچ وقت بیشتر از یک هفته یه جا نمی مونم.از خونه این ماگل به خونه اون یکی می رم.صاحبان این خونه هم الآن برای تعطیلات به جزایر قناری رفتن.این کار خیلی دلپذیره.متاسفم که باید برم.همون طور که میدونی این کار خیلی آسونه.یک افسون انجماد ساده روی این وسایل بیخودی که برای هشدار دزدی به کار می برن موثره.و آدم مطمئنه که همسایه ها کسی رو که تو پیانو قایم شده رو پیدا نمی کنن."
دامبلدور گفت:" جالبه اما این برای پیر مردی که دنبال یک زندگی آرومه یه کم خسته کننده س.حالا اگه تو به هاگوارتز برگردی...."
" اگه می خوای بگی زندگی تو اون مدرسه آفت زده آروم تره بهتره زبونتو نگه داری آلبوس.درسته که من قایم شده م اما شایعات جالبی از زمان خروج دلورس آمبریج به گوشم رسیده. اگه تو این روزها با استادات این جوری برخورد می کنی..."
دامبلدور گفت:" پروفسور آمبریج گیر یک گله سانتور افتاده بود.من فکر می کنم تو – هاریس – بهتر می دونی که رفتن به جنگل و به یک گله سانتور خشمگین " دورگه های کثیف " گفتن یعنی چی."
اسلاگرن گفت:" اون همچین کاری کرده؟ زن ابله.هیچ وقت از اون خوشم نیومده."
هری با دهان بسته شروع به خندیدن کرد و دامبلدور و اسلاگرن هر دو به او نگاه کردند.هری با عجله گفت:" متاسفم....من فقط از اون خوشم نمیاد."
دامبلدور ناگهان برخاست.اسلاگرن بلافاصله با امید واری پرسید:" می خوای بری؟"
دامبلدور گفت:" نه.میخواستم بببینم میشه از حمومت استفاده کنم؟"
اسلاگرن که ناامیدیش واضح بود گفت:" اوه.دومین اتاق انتهای راهرو."
دامبلدور با گامهای بلند از اتاق بیرون رفت.همین که در پشت سرش بسته شد سکوت برقرار شد.بعد از چند ثانیه اسلاگرن پاهایش را گرفت اما به نظر می رسید نمی دانست چه کاری می خواهد انجام دهد. او نگاه دزدانه اش را از هری برداشت و به سمت آتش رفت و پشتش را به آن کرد تا خودش را گرم کند.او به تندی گفت:" فکر کردی نمی دونم دامبلدور تو رو برای چی آورده؟"
هری مستقیما به اسلاگرن نگاه کرد.چشمان گریان اسلاگرن به جای زخم هری افتاد و این بار به بقیه صورتش هم نگاه کرد." تو خیلی شبیه پدرتی."
هری گفت:" بله.خیلی ها اینو بهم گفتن."
" به غیر از چشمات که شبیه..."
هری از این که بارها این را شنیده بود کلافه شده بود و گفت:" شبیه چشمای مادرم شده "
" هوم.فکر نمی کنم به معلما علاقه داشته باشی اما مادرت یکی از شاگردای من بود." او در جواب نگاه پرسش گرانه هری اضافه کرد:" لیلی اونز یکی از بهترین شاگردایی بود که بهشون درس داده بودم.همون طور که میدونی دختر جذاب و بانشاطی بود.من یه بار بهش گفته بودم که باید تو گروه من می افتاد.و من جواب خیلی گستاخانه ای دریافت کرده بودم."
" کدوم گروه مال شما بود؟"
اسلاگرن گفت:" من رییس اسلیترین بودم." او با دیدن چهره هری به سرعت ادامه داد:" اوه نه.اون جوری به من نگاه نکن. فکر می کنم تو هم باید مثل اون تو گریفندور باشی؟ بله.معمولا این به اعضای خانواده منتقل میشه.البته همیشه این جوری نیست.تا حالا از سیریوس بلک چیزی شنیدی؟ حتما شنیدی.تا دو سال پیش خبرش تو روزنامه ها بود . چند هفته قبل مرد."
به نظر می رسید دستی نامریی روده های هری را پیچ و تاب می داد و آنها را محکم به هم می فشرد.
" خوب.به هر حال اون یکی از بهترین دوستان پدرت در مدرسه بود.تمام خانواده بلک تو گروه من بودن اما سیریوس به این قافله خاتمه داد و به گریفندور رفت. جای تاسفه....اون پسر با استعدادی بود.برادرش که بعد از اون اومد هم تو گروه من افتاد اما من دوست داشتم هردوشون تو گروه من می بودن."
او مانند یک خریدار مشتاق بود که در مزایده پول بیشتری پیشنهاد کرده بود.ظاهرا که در خاطراتش گم شده بود.او به دیوار مقابلش خیره شده بود.از روی بیکاری برگشت و به پشتش نگاه کرد تا مطمئن شود که گرم می شود.
" البته مادرت ماگل زاده بود.من وقتی اینو فهمیدم نمی تونستم باور کنم.اگر چه اون به نظر اصیل زاده می اومد اما کارش خیلی خوب بود."
هری گفت:" یکی از بهترین دوستان من ماگل زاده س و در این سالها اون بهترین دانش آموز مدرسه شده."
اسلاگرن گفت:" عجیبه که بعضی وقتا از این اتفاقا می افته.مگه نه؟"
هری به سردی گفت:" در واقع نه."
اسلاگرن با تعجب به او نگاه کرد.او گفت:" فکر نکنی که من متعصبم ها.نه نه نه .من نگفتم که مادرت یکی از شاگردان مورد علاقه من بوده؟ و سال بعد از اون هم دیرک کرس ول (Dirk Cresswell) بود که الآن رییس سازمان اجنه س.و البته یک ماگل زاده دیگه هم بود.دانش آموز با استعدادی که هنوز هم خبرهای خوبی از وقایع گرینگوتز برام میاره."
خدا قوت ، خسته نباشی ، دمت گرم و ...
ممنون