فصل سوم:آن چه خواهد شد و آن چه نخواهد شد
هری پاتر با صدای بلندی خرناس می کشید.او بهترین زمان بعد از ظهر را کنار پنجره اتاق خوابش نشسته بود و به خیابان تاریک خیره نگاه می کرد و سرانجام در حالی که یک طرف صورتش به پنجره چسبیده بود و عینکش کج شده بود با دهان باز به خواب رفته بود.بخاری که نفس هایش روی شیشه پنجره به جای گذاشته بود در نور نارنجی رنگ خیابان می درخشید و این نور مصنوعی چهره اش را با وجود موهای سیاه و نامرتبش بی رنگ نشان می داد.آن اتاق پر از وسایل مختلف و آت و آشغال بود.پر جغد,دانه سیب و کاغذهای شکلات روی زمین افتاده بودند.تعدادی کتاب جادویی در بین چند دست ردا روی تختخواب انباشته شده بودند.تعدادی روزنامه زیر نور دیده می شدند.تیتر یکی از آنها می گفت:" هری پاتر.انتخاب شده؟"
شایعات درباره حوادث وزارت سحر و جادو از مدتی که لرد سیاه برگشته بود اوج می گرفت.فردی که دیشب وزارتخانه را ترک کرده بود و خواسته بود نامش فاش نشود گفته بود:" ما اجازه نداریم چیزی بگیم.چیزی نپرسین."
به هر حال منابعی در وزارت سحر و جادو تایید کردن که این حوادث در تالار پیشگویی اتفاق افتاده است.جادوگران سخنگوی وزارتخانه تاکنون حتی از تایید وجود چنین مکانی نیز خودداری کرده اند اما بسیاری از جوامع جادویی معتقدند که مرگ خوارانی که هم اکنون در آزکابان زندانی هستند تلاش کرده اند تا یک پیشگویی را از وزارت سحر و جادو بدزدند.ماهیت آن پیشگویی مشخص نیست اما خیلی ها فکر می کنند که به هری پاتر-کسی که از نفرین لرد سیاه جان سالم بدر برد_ مربوط است و او هم در آن شب در وزارت سحر و جادو بوده است.برخی ها پاتر را "انتخاب شده" می دانند و معتقدند که آن پیشگویی می گفته که او تنها کسی است که می تواند شر کسی که نباید اسمش را برد را کم کند.اگر آن پیشگویی هنوز وجود داشته باشد محل تقریبی آن معلوم نیست.
روزنامه دوم که کنار اولی افتاده بود عنوان دیگری داشت:
اسکریمجور جانشین فاج شد.
بیشتر این صفحه را عکسی سیاه-سفید از مردی با چهره ای بلا دیده با یالی همچون شیر اشغال کرده بود.آن تصویر تکان می خورد.
رالف اسکریمجور رییس سابق مرکز کارآگاهان در اداره اجرای قوانین جادویی جانشین فاج شد.این انتصاب با حمایت مشتاقانه جامعه جادویی همراه است اگر چه برخی معتقدند که میان وزیر جدید و آلبوس دامبلدور که مجددا در زمان اسکریمجوربه ریاست کل دیوان جادوگری(ویزنگاموت) منصوب شده اختلاف نظر وجود دارد.
نماینده اسکریمجور اظهار داشته که وی بلافاصله بعد از پذیرفتن این پست با دابلدور ملاقات داشته است اما درباره موضوع این ملاقات چیزی نگفت.
بقیه صفحه پر از مطالبی بود که وزارتخانه اطمینان داده بود که دانش آموزان در امنیت کامل هستند. امروز رالف اسکریمجور-وزیر جدید- درباره تلاشهای وزارت سحر و جادو برای حفظ امنیت مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز سخن گفت.
وزیر اطهار داشته:" به دلایلی وزارتخانه از جزییات این برنامه امنیتی چیزی نمی گه" اما یکی از کارکنان وزارتخنه اظهار داشته که این برنامه شامل استفاده از افسونها و طلسمها و به کارگیری تعدادی از کاراگاهان فقط برای محافظت از هاگوارتز است. به نظر میرسد که بیشتر افراد برای حفظ امنیت هاگوارتز به وزارتخانه اطمینان دارند.خانم آگوستا لانگ باتم گفته است:" نوه ام-نویل-یکی از دوستان خوب هری پاتر که همراه او در ماه جولای در وزارتخانه با مرگ خواران جنگیده بود....."
اما بقیه داستان زیر یک قفس پرنده که روی آن قرار داشت پنهان شده بود.درون آن یک جغد سفید رنگ باشکوه بود.چشمان کهربایی رنگش با اصرار اتاق را می کاوید و سرش را هر چند وقت یک بار بر می گرداند و به ارباب خفته اش نگاه می کرد.یکی دوبار با بی صبری منقارش را به هم کوبید اما هری در خواب عمیقی بود و صدای آن را نشنید.
سلام
دوستان عزیز با ثبت نام در سایت زیر
از اینجا
و معرفی 18 نفر از دوستان خود برای ثبت نام در سایت یک کامپیوتر لپ تاپ acer با مشخصات زیر بدون هیچ قرعه کشی جایزه بگیرید !!!!!!!!!
TravelMate® 2700 features Microsoft® Windows® XP Professional (SP2); Intel® Pentium® 4 Processor 2.80GHz (512KB L2 cache, 533MHz FSB); 512MB (256/256) DDR333 SDRAM; 40GB hard drive; integrated CD-RW/DVD-ROM combo drive; 15.4" WXGA (1280 x 800) TFT display; ATI® MOBILITY™ RADEON™ 9000 graphics; 802.11g WLAN, 10/100 LAN, V.92 modem
بلاتریکس هنوز هم ناراحت به نظر می رسید در حالی که نمی دونست دفعه بعد چه جوری به اسنیپ گیر بده.اون در حالی که سعی می کرد آرامش خودشو به دست بیاره اسنیپ به سمت خواهرش برگشت.
" حالا تو از من کمک میخوای نارسیسا؟"
نارسیسا در حالی که ناامیدی در چهره ش موج می زد به اسنیپ نگاه کرد." بله سیوروس من فکر می کنم تو تنها کسی هستی که میتونه به من کمک کنه.هیچ جای دیگه ای هم نمی تونم برم.لوسیوس تو زندانه..."
او چشمانش را بست و دوقطره اشک از پلک پایینی اش چکید.
نارسیسا در حالی که همچنان چشمانش بسته بود ادامه داد:" لرد سیاه منو از حرف زدن درباره ش منع کرده.اون میخواد هیچ کس از این نقشه باخبر نشه.این خیلی محرمانه س...اما..."
اسنیپ بلافاصله گفت:" اگه لرد سیاه ازت خواسته چیزی نگی تو هم نباید چیزی بگی.حرف لرد سیاه قانونه."
نارسیسا طوری نفس می کشید که انگار روش آب یخ ریختن.بلاتریکس برای اولین بار از زمانی که وارد اون خونه شده بود خوشحال به نظر می رسید.او با حالتی پیروزمندانه به خواهرش گفت:" حتی اسنیپ هم تو رو از حرف زدن باز میداره.پس دیگه حرفی نزن..."
اما اسنیپ با گامهای بلندی به سمت پنجره رفت.از میان پرده ها نگاهی به خیابان مخروبه انداخت و سپس به تندی پرده ها را دوباره بست.او به به سمت نارسیسا که اخم کرده بود برگشت.
او به آرامی گفت:" خیلی اتفاق افتاده که من نقشه هارو بدونم.من از معدود کسانی هستم که لرد سیاه بهشون گفته.اما اگه من اینو نادیده نگیرم تو نزدیک بود خیانت بزرگی به لرد سیاه بکنی."
نارسیسا که راحت تر نفس می کشید:" من حدس می زدم که تو حتما می دونی.اون اینقدر به تو اعتماد داره سیوروس..."
بلاتریکس در حالی که خوشنودیش جایش را به عصبانیت داده بود گفت:" تو میدونی؟ تو از نقشه خبر داری؟"
اسنیپ گفت:" البته.اما نارسیسا تو چه کمکی از من میخوای؟اگه تو فکر می کنی من میتونم اونو متقاعد کنم که نقششو عوض کنه...من فکر نمی کنم امیدی باشه..."
او در حالی که اشک از پلکها و گونه هایش سرازیر شد گفت:" پسرم...فقط پسرم..."
بلاتریکس با بی تفاوتی گفت:" اون باید افتخار کنه.لرد سیاه به اون افتخار بزرگی داده.و من اینو به دراکو خواهم گفت.اون به نظر خیلی خوشحال میاد که میتونه خودشو ثابت کنه...."
نارسیسا به شدت گریه می کرد و در تمام این مدت مشتاقانه به اسنیپ نگاه می کرد.
" این به خاطر اینه که اون فقط شونزده سالشه و نمیدونه چه چیزایی میخواد اتفاق بیفته.چرا سیوروس؟چرا پسر من؟این خیلی خطرناکه.لرد سیاه میخواد به خاطر اشتباه لوسیوس ازش انتقام بگیره !من می دونم!"
اسنیپ چیزی نگفت.اگرچه این خیلی گستاخانه بود اما او رویش را از او و اشکهایش برگرداند ولی نمی توانست تظاهر کند که حرفهایش را نمی شنود.
او پافشاری کرد:" این همون دلیلیه که اون دراکو رو انتخاب کرده.مگه نه؟برای مجازات لوسیوس."
اسنیپ در حالی که هنوز رویش را از او برگردانده بود گفت:" اگه دراکو موفق بشه اون از همه بیشتر پاداش میگیره."
نارسیسا هق هق کنان گفت:" ولی اون موفق نمیشه.اون چه طور میخواد موفق بشه وقتی خود لرد سیاه..."
بلاتریکس به آرامی نفس می کشید و نارسیسا طاقتش را از دست داده بود .
" من فقط منظورم اینه که هیچ کس تا حالا نتونسته...سیوروس....خواهش می کنم....تو همیشه بهترین معلم دراکو بودی....تو دوست قدیمی لوسیوس هستی...من از تو میخوام....تو مورد علاقه لرد سیاه هستی ...اون به تو اعتماد داره....تو باهاش صحبت می کنی تا قانعش کنی..."
اسنیپ به و ضوح گفت:" لرد سیاه موافقت نمی کنه و من هم احمق نیستم که بهش بگم.من نمی تونم وانمود کنم که لرد سیاه از دست لوسیوس عصبانی نیست.لوسیوس مسؤول بود که کاری انجام بده.اون و خیلی های دیگه خودشونو اسیر کردن و نتونستند تو اون مبارزه پیشگویی رو بدست بیارن.لرد سیاه عصبانیه نارسیسا. واقعا خیلی عصبانیه"
نارسیسا با صدای خفه ای گفت:" پس من درست می گم که اون دراکو رو انتخاب کرده تا انتقام بگیره.اون میدونه که دراکو موفق نمیشه.اون فقط میخواد که اون کشته بشه"
وقتی اسنیپ چیزی نگفت نارسیسا نتوانست جلوی خودش را بگیرد.او بلند شد و لنگ لنگان به سمت اسنیپ رفت و ردایش را برداشت.او چنان به اسنیپ نزدیک شده بود که اشکهایش روی سینه او می ریخت و بریده بریده گفت:" سیوروس تو می تونی این کارو بکنی.تو می تونی این کارو به جای دراکو انجام بدی و موفق بشی و اون پاداشی بیشتر از اونی که به ما داده به تو میده..."
او مچ دست اسنیپ را گرفت و آن را تکان داد.اسنیپ به چهره پر از اشک او نگاه کرد و به آرامی گفت:" منم فکر می کنم اون آخر از من بخواد این کارو بکنم.اما اون گفته که اول باید دراکو امتحان کنه.ببین اگر به فرض محال دراکو موفق بشه من باید مدت بیشتری تو هاگوارتز بمونم تا نقش خودمو به عنوان یک جاسوس به خوبی بازی کنم."
" به عبارت دیگه اون براش اهمیتی نداره که دراکو کشته بشه!"
اسنیپ به آرامی تکرار کرد:" لرد سیاه خیلی عصبانیه.اون نتونست پیشگویی رو بشنوه و همون طور که می دونی-نارسیسا-اون به سختی کسی رو میبخشه."
او مچاله شد و ایستاد و با گریه و زاری گفت:" تنها پسرم...تنها پسرم..."
بلاتریکس ظالمانه گفت:" تو باید افتخار کنی.اگه من یه پسر داشتم افتخار می کردم که اونو تسلیم لرد سیاه کنم."
نارسیسا از روی ناامیدی فریاد کوتاهی کشید و به موهای بوربلندش چنگ زد.اسنیپ خم شد و بازوی او را گرفت و او را به سمت کاناپه برد.او سپس برایش نوشیدنی بیشتری ریخت و آن را به دستش داد.
" نارسیسا. بسه دیگه.اینو بخور.به حرف من گوش کن."
او جرعه ای از آن نوشید و کمی آرام شد.
" شاید برای من ممکن باشه....که بتونم به دراکو کمک کنم."
او بلند شد در حالی که چهره اش مانند کاغذ روشن شده بود و چشمانش می درخشید." سیوروس...اوه سیوروس....تو کمکش می کنی؟ تو ازش مراقبت می کنی تا آسیب نبینه؟"
" من می تونم امتحان کنم" او لیوانش را به زمین انداخت و آن در امتداد میز سر خورد.او به سمت اسنیپ رفت و دست او را بوسید."سیوروس اگه تو از اون مراقبت می کنی... قسم میخوری که این کارو بکنی؟قول شرف می دی؟ "
" قسم بخورم...؟!" چهره اسنیپ سیاه شده بود و هیچ احساسی را نشان نمی داد.بلاتریکس با حالت پیروزمندانه ای می خندید.
" مگه نشنیدی نارسیسا اون سعی خودشو می کنه...من مطمئنم.کلمات معمولی حتما عملی میشه به خصوص وقتی به دستور لرد سیاه باشه."
اسنیپ به بلاتریکس نگاه نکرد.او به چشمان اشک آلود نارسیسا که همچنان دستش را گرفته بود نگاه می کرد." مطمین باش نارسیسا .من قول می دم.خواهرت می تونه شاهد باشه."
دهان بلاتریکس بازمانده بود.اسنیپ خود را پایین تر آورد به طوری که در برابر نارسیسا زانو زده بود.با وجود نگاه خیره بلاتریکس آن دو دست راست یکدیگر را گرفتند.
اسنیپ به سردی گفت:" بلاتریکس تو به چوبدستیت نیاز داری "
او در حالی که همچنان متعجب بود چوبدستیش را درآورد.
او گفت:" تو باید یه کم نزدیک تر بیای."
او چند قدم جلو رفت و بالای سر آنها ایستاد و نوک چوبدستیش را روی دستهای متصل آنها گذاشت.
نارسیسا شروع به صحبت کرد." آیا تو.سیوروس.مراقب پسرم .دراکو. هستی و تلاش می کنی آرزوی لرد سیاهو بر آورده کنی؟
اسنیپ گفت: " بله.من سعی خودمو می کنم."
یک شعله آتش درخشان از نوک چوبدستی بیرون آمد و مانند یک سیم قرمز رنگ داغ به دور دو دست پیچید.
" و آیا تو حداکثر سعی خودتو می کنی تا به اون آسیبی نرسه؟"
اسنیپ گفت:" بله این کارو می کنم."
دومین شعله آتش از چوبدستی بیرون آمد و به شعله اولی متصل شد و یک زنجیر درخشان را بوجود آورد.
نارسیسا زمزمه کنان گفت:" و اگه دراکو بخواد شکست بخوره(دست اسنیپ در دست نارسیسا تکانی ناگهانی خورد. اما او اهمیت نداد.)آیا تو کاری رو که لرد سیاه خواسته انجام می دی؟"
مدتی سکوت برقرار شد.بلاتریکس با چشمان گشاده در حالی که چوبدستیش بالای دستهای متصل آنها بود به آنها نگاه کرد.
اسنیپ گفت:" بله.این کارو می کنم."
چهره قرمز بلاتریکس درخشید وسومین شعله آتش از نوک چوبدستیش بیرون آمد و به حلقه دو شعله قبلی پیوست.وسپس مانند ماری آتشین خود را به دستهای متصل آنها نزدیک کرد.
بلاتریکس با حالت طعنه آمیزی گفت:" این کاری بود که می خواستی برای لرد سیاه انجام بدی! درس دادن موضوع مورد علاقت.برای چی اون همه وقت اون جا موندی.داشتی برای اربابی که فکر می کردی مرده جاسوسی می کردی؟"
اسنیپ گفت:" به سختی اما لرد سیاه خیلی خوشحاله که من پستمو رها نکردم.من در طول شانزده سال اطلاعات مهمی رو از دامبلدور بدست آوردم که وقتی برگشت بهش هدیه دادم.و این خیلی بدردبخورتر از خاطرات ناخوشایندیه که شما تو آزکابان داشتین..."
" اما تو موندی..."
اسنیپ گفت:" بله بلاتریکس من موندم.من کار راحت تری کردم و از آزکابان دور موندم.اونا همواره دور و بر مرگ خوارها می پلکیدن.حمایت دامبلدور منو از زندان رفتن نجات داد.این کار راحت تری بود و من اونو انتخاب کردم.من بازم تکرار می کنم:لرد سیاه منو سرزنش نمی کنه ولی نمی دونم تو منظورت چیه؟" در حالی برای اولین بار چهره اش اندکی شرمنده شد.
او برای اینکه بلاتریکس حرفش را قطع نکند با صدای بلندتری ادامه داد:" من فکر می کنم چیز دیگه ای که می خای بدونی اینه که چرا من بین لرد سیاه و سنگ جادو ایستادم؟جواب این واضحه.اون نمی دونست که می تونه به من اعتماد کنه یا نه.اون مثل تو فکر می کرد که من به مرگ خوارها خیانت کردم و بازیچه دامبلدور شدم.همراه داشتن بدن یک جادوگر نیمه مرده کار سختیه.اون جرات نکرد با یکی از دوستان قدیمیش رو به رو بشه چون ممکن بود اونو به دامبلدور یا وزارتخونه نشون بده.من قبول دادم که اون موقع اون به من اعتماد نداشت.اون میتونست سه سال زودتر برگرده.وقتی من دیدم که فقط کوییریل حریص و بی ارزش حاضره که سنگو براش بدزده سعی کردم جلوشو بگیرم."
دهان بلاتریکس طوری که انگار داروی بد مزه ای را خورده بود باز مانده بود.
" اما تو وقتی اون برگشت بلافاصله به اون ملحق نشدی.وقتی سوزش علامت شومو حس کردی...."
" درسته.من دو ساعت بعد برگشتم.اونم به دستور دامبلدور."
او با حالتی غضبناک شروع به صحبت کرد:" به دستور دامبلدور؟!...."
اسنیپ با بی صبری دوباره گفت:" فکر کن.با دو ساعت دیرتر رفتن من مطمئن شدم که میتونم به عنوان جاسوس تو هاگوارتز بمونم.من به دامبلدور فرصت دادم تا فکر کنه اگه فقط اون به من دستور بده به سمت لرد سیاه بر میگردم.من می تونستم همیشه اطلاعاتی رو از دامبلدور و محفل ققنوس به لرد سیاه منتقل کنم.بلاتریکس من هم مثل بقیه مرگ خوارها از ماهها قبل سوزش علامت شومو احساس می کردم و می دونستم که اون می خاد دوباره برگرده.من مدتها روی اقدام بعدیم فکر کردم.مگه نمی تونستم مثل کارکاروف فرار کنم؟ نارضایتی لرد سیاه از تاخیر من کاملا از بین رفته.من بهتون اطمینان میدم که اگر چه دامبلدور فکر می کنه برای اون کار می کنم ولی من به لرد سیاه وفادارم.بله.لرد سیاه فکر می کرد برای همیشه او نو رها کردم.ولی اشتباه می کرد."
اسنیپ گفت:" اطلاعات من مستقیما بدست لرد سیاه رسیده.اگه اون نخواسته به تو بگه..."
بلاتریکس در حالی که عصبانی شده بود گفت:" اون هرچیزی رو به من میگه.اون منو باوفا ترین و صادق ترین...."
اسنیپ با حالتی که بی اعتمادی ش را نشان می داد گفت:" واقعاً؟اونم بعد از شکست مفتضحانه ای که تو وزارتخونه داشتین؟"
بلاتریکس در حالی که سرخ شده بود گفت:" اون تقصیر من نبود.لرد سیاه در گذشته گرانبها ترین چیزهاشو به من سپرده بود.-اگه لوسیوس....-"
نارسیسا در حالی که به خواهرش نگاه می کرد با صدای آرام و تهدید آمیزی گفت:" چه طور جرات می کنی.خجالت نمی کشی که شوهر منو متهم می کنی...."
اسنیپ به آرامی گفت:" وقت سرزنش کردن نیست.کاری که شده;شده..."
بلاتریکس دیوانه وار گفت:" اما نه درباره تو.تو باز وقتی هممون خودمونو به خطر میانداختیم غایب بودی."
اسنیپ گفت:" وظیفه من این این بود که به کارم ادامه بدم.شاید تو با لرد سیاه مخالفی. نکنه فکر می کنی اگه من به حملات مرگ خوارها کمک کنم دامبلدور نمی فهمه که من دارم بر ضد گروه ققنوس اقدام می کنم.و.... ببخشید تو از خطر صحبت می کنی.شما فقط با شش تا نوجوون رو به رو بودین مگه نه؟"
بلاتریکس غرو لند کنان گفت:" اونا متحد شده بودن و همون طور که می دونی محفلیها هم به کمکشون اومدن .ما در خطر محفل هستیم اون وقت تو نمی تونی محل دقیق اونو به ما بگی."
"من رازدار محفل نیستم و نمی تونم جای اونو بگم.فکر می کنم طرز کار این طلسمو بدونی.لرد سیاه از اطلاعاتی که من از محفل براش بردم متحیره.همون طور که شاید حدس زده باشی این به قتل امیلین ونس مربوط میشه.این به شما کمک کرد که بتونین کار سیریوس بلک رو تموم کنین."
او برای اطمینان به او سری تکان داد.اما لحن او همچنان خشن بود.
" تو جواب آخرین سوال منو ندادی.تو در پنج سال گذشته هر وقتی می تونستی هری پاترو بکشی اما این کارو نکردی.چرا؟"
اسنیپ پرسید:" راجع به این موضوع با لرد سیاه صحبت نکردی؟"
" او...این اواخر...من دارم از تو سوال می کنم اسنیپ!"
" اگه من هری پاترو کشته بودم اون نمی تونست از خون اون استفاده کنه تا برگرده و قدرتمند تر بشه."
او با طعنه گفت:" نکنه تو پیشگویی کردی که اون بدرد لرد سیاه می خوره؟"
" من چنین ادعایی نمی کنم.من از نقشه های اون خبر نداشتم.من همیشه گفتم که فکر می کردم لرد سیاه مرده.من فقط دارم سعی می کنم بگم که لرد سیاه از اینکه پاتر زنده مونده ناراحت نیست.حداقل تا یک سال پیش اینجوری بوده..."
" اما چرا تو اونو زنده گذاشتی؟"
"تو منظور منو نفهمیدی.این فقط حمایت دامبلدور بود که باعث شد به آزکابان نرم.آیا تو مخالفی که کشتن شاگرد مورد علاقه ش باعث می شد من به آزکابان برم؟اما این تنها دلیل اون نیست.من باید بهت یادآوری کنم که وقتی پاتر به هاگوارتز اومد هنوز داستانهای زیادی درباره اون سر زبانها بود.داستانهایی که می گفت اون بزرگترین جادوگر سیاهی که تونسته از حمله لرد سیاه جون سالم بدر ببره.بعلاوه خیلی از پیروان لرد سیاه فکر می کردن اون کسی که می تونن دوباره پشتش صف آرایی کنن. من کنجکاو بودم.اینو پذیرفتم و به هیچ وجه هنگامی که اون توی قلعه رفتارهای احمقانه ای می کرد اقدام به قتلش نکردم.البته من خیلی زود فهمیدم که اون هیچ استعداد خارقلعاده ای نداره.اون فقط به خاطر خوش شانسی ش و دوستان با استعداد ترش بود که تونست فرار کنه.اون یه جادوگر معمولی اگرچه اون هم مثل پدرش خیلی از خود راضی و نفرت انگیزه.من حداکثر سعی خودمو کردم که اونو از هاگوارتز-جایی که حتی لیاقتشم نداشت-بیرون بکشم .اما این حماقته که در جایی که دامبلدور هست اونو بکشم یا بگذارم جولوم کشته بشه."
بلاتریکس پرسید:" و با همه اینها ما باید باور کنیم که دامبلدور هیچ وقت به تو بدگمان نشده؟اون هیچ نظری درباره وفاداری تو نداره.ضمنا اون هنوز به تو اعتماد داره؟"
اسنیپ گفت:" من نقش خودمو به خوبی اجرا کردم.تو بزرگترین نقطه ضعف دامبلدورو فراموش کردی:اون به بهترین انسانها اعتماد میکنه.وقتی من به گروه اون پیوستم برای اون داستانی سرهم کردم که از کارهای قبلیم-وقتی مرگ خوار بودم –پشیمونم. و اون با آغوش باز از من استقبال کرد اگر چه هرگز اجازه نداد به جادوی سیاه نزدیک بشم.دامبلدور جادوگر بزرگیه.اوه بله...(بلاتریکس صدای خشمگینی درآورد) لرد سیاه هم اینو تصدیق می کنه.اما من مفتخرم که بگم دامبلدور دیگه داره پیر میشه.دوئلی که ماه قبل با لرد سیاه داشت حسابی اونو تکون داد.اون آسیب جدی رو متحمل شده چون واکنشهاش نسبت به قبل ضعیف تر شده.اما در تمام این سالها اون اعتمادشو به سیوروس اسنیپ از دست نداد.و این نشون میده که چقدر برای لرد سیاه ارزشمندم."